تپش بیپایان
گفت و گو با هادی جمشیدی، وکیل پایه یک دادگستری
- ریشههای خانوادگی شما از طرف پدر و مادر به کجا میرسند؟
با توجه به اینکه پدر و مادر من پسرعمو دخترعمو بودند، در واقع از یک خانواده به حساب میآیند و نیای مشترکی داشتند. هردو اصالتاً اهل بنابِ مرند بودند. شغل اصلی و قدیمی خاندان ما شاطری بوده است؛ یعنی هم پدر مادرم و هم پدر پدرم در کار نانوایی مشغول بوده اند.
در قدیم شغل اغلب مردم بناب و روستاهای اطراف نانوایی بود که برخی از آنها هم برای کار به تبریز یا شهرهای بزرگ دیگر مهاجرت میکردند و در آنجا هم به کار نانوایی مشغول میشدند. شغل پدربزرگهای من نیز در ابتدا شاطری بود. البته پدرِ مادرم قبل از تولد من فوت شده بود؛ اما پدرِ پدرم حوالی سال 90 فوت شد. ایشان بعدها شغل شان را عوض کرد و مغازه آرد فروشی باز کرد. همزمان کار کشاورزی هم می کرده اند تا این که یک مرغداری تاسیس می کنند. تا مدت ها پدرِ پدرم و پدرم مرغداری بوده است و همان را ادامه دادند تا زمانی که مرغداری را هم تعطیل کردند و لوازم خانگی را شروع کردند و تا آخر زندگی پدربزرگم در این شغل بودند.
- جایگاه اجتماعی پدربزرگهایتان و پدرتان در بناب چگونه بوده است و چه جایگاهی در بین مردم داشتند؟
این سؤال بهتر است از مردم پرسیده شود؛ چراکه ممکن است، حرف های من به خاطر علاقه ای که به هر دوی آنها دارم، اغراق به نظر برسد، ولی حقیقت این است که تمام داشتههای اجتماعی و پشتوانه ما، نیکی آنها بوده است. هرجا بگوییم پسر یا نوه فلانی هستیم برایمان کفایت است. حداقل کسی درمورد پدر و پدربزرگهایم بدگویی نمیکند ولی در اغلب موارد، با احترام و استقبال مردم مواجه می شویم و این برای ما بسیار خوب و خوشایند است. پدربزرگم فرد سرشناس و مردمداری بود و بسیار به او مراجعه میکردند و طبعاً جایگاه بالاتری از پدرم داشت. البته به نسبت سن و سالی که داشتند – چون پدرم در سن جوانی فوت شدند – ولی در نسبت خودشان هم جایگاه خوبی میان مردم داشت. دوستانی داشت که به واسطه رابطه رفاقت با پدرم، حتی حالا هم، هر از چندگاهی برای احوالپرسی از ما تماس میگیرند. اینها بین مردم، به مدارا و دستگیری زندگی کرده بودند و در روزهای خوش و روزهای سختشان همراه مردم بودند. به لطف خدا هم در بین مردم وجهه خوبی داشتند که امیدوارم بتوانم این وجهه را حفظ کنم.
- شما متولد چه سالی هستید؟
من متولد سال ۱۳۶۲ هستم.
- محل تولدتان همان بناب است؟
خیر؛ مرند به دنیا آمدهام. هم پدربزرگ و هم پدرم، موقعی که من به دنیا آمدم ساکن مرند شده بودند. هرچند باغهایشان در بناب بود، اما خودشان ساکن مرند بودند. سال ۶۲ در مرند متولد شدم و تا چهارم ابتدایی در مرند تحصیل کردهام. پس از آن به تبریز مهاجرت کردیم و تحصیلات دورههای راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه را در تبریز گذراندهام، اما به واسطه رسیدگی به باغ ها و حضور اکثر اعضای فامیل، رفت و آمد من به مرند، به شکل مستمر و همیشگی حفظ شده است.
- اتفاقی که برای استاد شهریار می افتد این است که در تبریز به دنیا می آید، بعد به تهران مهاجرت می کند، اما همیشه اینطور عنوان میکرد که تمام خیال و عاطفه و احساسش را مدیون چند سال زندگی در روستای خشکناب بوده است. استاد شهریار معتقد بود که سرمایه اصلی تمام اشعارش از آنجا بوده است. تصویر و تصور شما از گنجینه احساسات و عواطف و خاطرات کودکی تان از مرند به چه صورت است؟
حقیقت همان است که استاد شهریار گفته اند. میتوان گفت شخصیت من تا حدودی زیادی در مرند شکل گرفته است. علت هم این است که مقطع حساس نوجوانی ام در مرند طی شده است. علاوه بر این، سکونت ما در تبریز باعث قطع ارتباط ما با مرند نشد و کماکان به مرند رفت و آمد داشتهایم. شاید بتوان گفت بیشتر خاطرات خوشی که به یاد دارم، مربوط به همان دوران کودکی است و من همیشه دلتنگ آن دوران هستم. زادگاه ما انگار با خون و وجود ما آمیخته است، به نوعی که پس از عبور از پلیس راه که مسیر سرازیری مرند را طی میکنیم و باغها و سرسبزیهای مرند نمایان میشوند، شخصاً حالم عوض میشود و روحیه میگیرم. یکی از دغدغه هایم این است که فرصتی پیدا کنم تا بتوانم به بناب سفر کنم. آرامشی که از نوشیدن چای در آن خانه و دیدن همشهریها و گپ و گفت با آنها میگیرم، در هیچ چیز وجود ندارد. این وابستگی انسان به خاک محل تولدش را نشان میدهد. این آرامش را من از حضور در شهرم و صحبت با همشهریهایم میگیرم. اگر شما از من درمورد راهنمایی و خاطراتش سؤال کنید، شاید خاطرات زیادی از آن دوران و حتی دوره دبیرستان در خاطرم نمانده باشد اما خاطرات طول مدت ۱۰ سالی که مرند بودم، در ذهنم ماندگار هستند. یکی از خاطراتم که ممکن است خندهدار بهنظر بیاید و البته شخصیت ذاتی انسان را نیز نشان میدهد، مربوط به دوره ابتدایی است. معلم اول ابتدایی من آقای امامی بود که نمیدانم حالا در قید حیات هستند یا خیر. انسان شریفی بود. اقتضای آن زمان هم این بود که هر کلاس ۵۰ یا ۶۰ نفر دانشآموز داشت و مسلماً اداره این تعداد دانشآموز هم دشوار بود.
روزی امتحان املا داشتیم. آقای امامی می خواند و ما مینوشتیم. من هم اعتماد به نفس بالایی داشتم و میخواستم ۲۰ بگیرم. نمره غیر از ۲۰ را در شأن خود نمیدانستم. املا را نوشتیم و دفترها را تحویل دادیم تا تصحیح کنند. پس از تصحیح، گفتند نمره من ۱۹ شده است. علتش را پرسیدم و گفتند: «من گفتهام است؛ ولی آن را اسب نوشتهای». گفتم: «چنین چیزی ممکن نیست؛ حتماً شما اسب گفتهاید که من اسب نوشتهماااااااانتنتنتددددام». مشاجره کردیم و من دفتر را محکم روی میز کوبیدم و حرفم را تکرار کردم. مرا از کلاس بیرون کردند و گفتند فردا با پدرم به مدرسه بروم. من هم از کلاس بیرون رفتم، اما قبول نکردم که اشتباه کرده ام.
- پس از کودکی نشانههایی برای انتخاب رشته حقوق در شما دیده میشد.
بله، از ابتدا هم مطالبهگر بودم و بیش از حد از حق خودم دفاع میکردم.
- واقعا هم این موارد در شکلگیری شخصیت تأثیر بسیاری دارند. در دوره راهنمایی و دبیرستان دغدغه شما چه بود که بعدها منجر به انتخاب رشته حقوق شد؟
در واقع خیلی به ادبیات و علوم انسانی علاقه زیادی داشتم. همچنین به نوشتن و حفظ کردن مطالب، علاقهمند بودم. خاطرهای هم در این مورد دارم. در سال اول دبیرستان یک برگه تحت عنوان هدایت تحصیلی به ما داده بودند که امتیازات فرد برای ورود به رشتههای مختلف مثل ریاضی، تجربی و انسانی در آن درج شده بود. امتیاز من برای علوم انسانی 85 و برای ریاضی 80 بود. مرحوم ابوی به من گفت: «این نشاندهنده گرایش بالای تو به علوم انسانی است. همین رشته را ادامه بده و در آینده در رشتههای دانشگاهی علوم انسانی مثل حقوق تحصیل کن و این روند را طی کن. چون روحیه پرداختن به این موضوعات را داری». آنچه که آن زمان در اذهان مردم نهادینه شده بود، این بود که اگر کسی وارد رشته ریاضی نشود و در این رشته ادامه تحصیل ندهد، یعنی از بهره هوشی پایینتری برخوردار است. این موضوع بهعنوان یک تلقی غلط جا افتاده بود. با توجه به اینکه ابوی، برادرم و سایر اعضای خانواده هم در رشته ریاضی تحصیل کرده بودند و البته با در نظر گرفتن باوری که در بین مردم جا افتاده بود، اگر در این رشته ادامه تحصیل نمی دادم، احساس می کردم از نظر مردم کمهوش به نظر میرسم. لذا در دبیرستان با پافشاریهایی که داشتم، وارد رشته ریاضی شدم و تا زمان دانشگاه آن را ادامه دادم. کنور رشته ریاضی را شرکت کردم و در رشته کامپیوتر پذیرفته شدم. یکی دو ترم در کلاسهای مهندسی کامپیوتر شرکت کردم و به این نتیجه رسیدم که نمیتوانم مهندس موفقی در این حوزه شوم. چون از روی علاقه انتخاب نکرده بودم و از آن لذت نمیبردم. لذا در کنکور علوم انسانی شرکت کردم؛ در دانشگاه پذیرفته شدم و بسیار هم موفق شدم. برخی از اساتیدی هم که داشتم، شرایطی مشابه من داشتند. یعنی دانش آموخته رشته ریاضی بودند؛ ولی تحصیلات آکادمیک حقوق و فقه را ادامه داده بودند. به نظر من افرادی که در رشته ریاضی تحصیل میکنند، مسائل حقوقی، استدلالی و فقهی را بهتر و بیشتر متوجه میشوند. چون قدرت استدلال بالایی دارند. مغزشان آنقدر با ریاضیات ورزیده شده است که فرد میتواند در حقوق هم موفق شود.
- آفتی که وجود دارد و معمولاً در صحبت با افرادی که تحصیلکرده رشته حقوق هستند این موضوع را از آنها شنیدهام، این است که میگویند: «دیدگاه ما به مباحث علوم انسانی در ابتدا بسیار آرمانگرایانه بود؛ اما مسیر به گونهای طی شد که از این دیدگاه فاصله گرفتیم. انگار تیپ آماده اظهارنامهها و نوشتن لایحه و همین مباحث ثابتی که قضات هم در بررسی مسائل و مشکلات، آن را از وکلا میخواهند، باعث شده است که این روند به یک وضعیت مکانیکی تبدیل شود. آیا توانستهاید همان شور و شوق اولیهای که برای مباحث علوم انسانی، شعر، ادبیات، تحقیق، یادگیری، احقاق حق و همان روحیه آرمانگرایانه و مطالبهگرایانه اولیه را حفظ کنید؟ این مسیر شما را وارد یک مسیر روتین نکرده است؟
این موضوع بستگی به خود فرد و پروندههایی که انتخاب میکند و روی آنها کار میکند، دارد. اگر فردی پروندههای روتین انتخاب کند قطعاً دچار روزمرگی خواهد شد. یعنی در کارش لایحههای خاصی مینویسد و درخواستهای خاصی خواهد داشت و در همان مسیر پیش میرود. ولی اگر پروندههای روتین نپذیرد و آنچه که در ابتدا در ذهن داشت را پیش ببرد و روی آنها سرمایهگذاری کند، دچار روزمرگی نخواهد شد. البته جنبههای عمومی قضیه هم اهمیت دارد. اول اینکه ما از طریق این رشته ارتزاق میکنیم و محل درآمدمان است. وکالت میکنیم؛ احقاق حق میکنیم؛ از حق مردم دفاع میکنیم و در مقابل حقالزحمهای هم دریافت میکنیم که با آن زندگی خود را اداره کنیم. قسمتی از رشته حقوق این است که وارد بعضی پروندهها و بعضی کارها، مطالبهگریها و احقاق حقهایی میشویم که اصل حقوق برای آن تنظیم شده است. ممکن است در چنین پروندههایی ریالی بهعنوان حقالوکاله دریافت نکنیم؛ اما چون عشق به این کار داریم آن را پیگیری میکنیم. مخصوصاً زمانی که این موضوع جنبه عمومی داشته باشد و صرفاً محدود به یک نفر نشود.
اینطور هم نیست که لزوماً در تمام پروندههای ما کارهای روتین انجام شود. برای احقاق حق در یک پرونده، مطالعات بسیار و جمعآوری دلایل لازم است. پروندههای سنگین نیز جمعآوری دلایل بیشتر، نوشتن لایحههای بیشتر و کارکردن بیشتر روی پرونده را میطلبد تا احقاق حق صورت گیرد. حقوق و انبوه قوانین و مقررات جهت رعایت عدالت و پیادهسازی آن در جامعه است. اگر عدالت رعایت نشود، تمام اینها فاقد ارزش خواهند بود. حالا اینکه چقدر برای اجرای عدالت تلاش میکنیم و اصلاً چه میزان میتوانیم آن را رعایت کنیم، جای بحث دارد. اینکه در پروندهای بگوییم حق و حقیقت را روشن کردیم، بسیار اهمیت دارد. برای اینکه آن روحیه اولیه و آرمانگرایی را در ذهنمان حفظ کنیم و مطمئن باشیم که در همان مسیر قرار گرفتهایم، بهنظرم در وادی حقوق (که معتقدم یک وادی و یک ابزار جهت اجرای عدالت و حفظ آن است)، لازم است تغییراتی را در شیوه فعالیتمان اعمال کنیم تا این آرمانگرایی از بین نرود. قطعاً وکیل و قاضی و حقوقدانی که مسیر خود را بهگونهای انتخاب کند که در روزمرگی قرار گیرد و مشغول آن شود، از این آرمانها فاصله خواهد گرفت. یکی از این راهکارها این است که مطالبات عموم مردم را بشناسیم. اینکه میگوییم جامعه تشنه عدالت است، بدانیم عدالت اجتماعی چگونه شکل خواهد گرفت و فراگیر خواهد شد. اگر اینها را بشناسیم، تمام آرمانها در ذهنمان باقی میمانند و روز به روز هم قوت خواهند گرفت.
- مجدداً گریزی به دوره نوجوانی بزنیم و سپس به این موضوع بازگردیم. دبیرستان را در کدام مدرسه تحصیل کردید؟
دبیرستان شهید قاضی.
- بهنظرم فضای دبیران مدرسه تأثیر مهمی در تعیین رشته دارد. بیشترین بخش شکلگیری شخصیت برای زندگی و ادامه تحصیل در رشتههای مختلف، در دبیرستان قوام مییابد. تصویری از دبیرستانتان برای ما ترسیم کنید. چگونه فضایی بود؟ دبیران چطور بودند؟ به لحاظ فکری چه اتفاقاتی برای شما در آن دبیرستان رخ داد؟ چون آن دوره، دورهای است که ایدئولوژی و جهانبینی فرد تعیین میشود و به همین دلیل، دبیرستان دوره بسیار مهمی شمرده میشود.
آن زمان دبیرستان شهید قاضی در مرکزیت شهر واقع شده بود و از انواع و اقسام قشرها برای تحصیل به آن مدرسه میآمدند. آن دوره فقط چند دبیرستان بودندکه در مرکز شهر واقع شده بودند و از تمام نقاط شهر دانشآموز داشتند.
- منظورتان از مرکز شهر، دقیقا کجاست؟
حوالی سه راه امین. دبیرستانهای شهید قاضی، ثقةالاسلام و فردوسی، مدارسی بودند که اغلب دانشآموزان از تمام نقاط شهر، چه از مناطق بالا نشین، چه از مناطق ضعیف و چه از مناطق متوسط برای تحصیل به این مدارس میآمدند. قطعاً دبیران و فعالیتهایی که در مدرسه انجام میگرفت، در رویکرد و شکلگیری شخصیت ما نقش بسزایی داشت. هرچند که اگر سیستم آموزشی آن دوره و کثرت دانشآموز در هر مقطع را بررسی کنیم، زمان گذاشتن برای هر دانشآموز امکانپذیر نبود. اما زمانی که یک دانشآموز شاخص میشد، نگاه مجموعه هم به او متفاوت بود. سعی ما هم بر این بود در جایگاهی باشیم که اگر اول نشدیم، حداقل جزو نفرات آخر هم نباشیم؛ تحصیل برایمان جذابیت داشته باشد و بتوانیم به اهدافی که داریم برسیم و برای خود اندوختهای داشته باشیم. البته دوران دبیرستان برای من دوره تلخی است؛ چراکه من در این دوران پدرم را از دست دادم و طبعاً دوره بسیار سختی داشتم که سالها متحمل تبعات آن شدم. اما همراهی سیستم آموزشی آن زمان با من بسیار ستودنی بود و مدیر و معاونین دبیرستان بسیار مرا در تحمل آن دشواری، همراهی کردند. فراموش نمی کنم که آن زمان از طرف مدرسه چند تابلوی تسلیت نوشته شده بود؛ یا اظهار همدردی و صحبت کردن و دلداری دادن که برای من بسیار باارزش بود و باعث شد بتوانیم این موضوع را کم کم هضم کنیم. فوت مرحوم پدر نقطه عطفی در زندگی ما محسوب میشود که پس از آن مشکلات و دردسرهای بسیاری را تجربه کردیم و من و تمام اعضای خانوادهام مجبور شدیم روی پای خودمان باستیم. روبرو شدن با مشکلات و گذراندن آنها، روحیه مقاومت را در ما تقویت کرد و شخصیتمان را شکل داد. اینکه یک نوجوان در سن 15- 16 ساله پدرش را از دست بدهد و مجبور باشد بدون هیچ پشتوانهای روی پای خود بایستد، موضوع مهمی بود که توانست شخصیت ما را شکل دهد. اگر چه دوره تلخ و دشواری بود، اما قطعاً اگر آن سختیها نبودند، ما هم حالا به خیلی چیزها نمیرسیدیم.
- از بین اساتید دبیرستان آن زمان، به لحاظ فکری چه کسی برای شما تأثیرگذار بود؟
اینطور نبود که بتوان گفت فلانی تأثیر شاخص و بخصوصی داشته است. رشته ریاضی، رشتهای بیروح است؛ دروس این رشته نیز به همین صورت هستند، بنابراین رابطه استادشاگردی در این رشته، مثل رشته های علوم انسانی نیست.
- سال شروع دبیرستان شما چه سالی بود؟ باید بعد از دوره جنگ بوده باشد.
حوالی سال ۱۳۷۶ وارد دبیرستان شدم و در سال ۱۳۸۰ از دبیرستان فارغالتحصیل شدم.
- پس مصادف با دوره اول دوم خرداد بوده است. بنابراین شما در دورهای وارد دانشگاه شدید که بحث مطالبات حقوق شهروندی، در دانشگاه داغ بود و مباحث جدیدی مثل جامعه مدنی و شهروندی مطرح میشد و شورای شهر در حال شکل گرفتن بود. این فضا، فضای خوبی بود برای فردی که میخواست حقوق بخواند و مطالبات حقوقی برایش اهمیت داشت. از شور و شوق آن دوره برایمان بگویید.
آن زمان اولین دورهای بود که شورای دانشآموزی هم در مدارس شکل گرفت. دانشآموزان هم برای آن تبلیغات میکردند. من هم اتفاقا در دبیرستان بودم و در شورا شرکت کردم. آن زمان هم شور و شوق خاصی وجود داشت. نوجوان احساس میکرد دیده شده است و میتواند کارهایی را انجام دهد. حالا اینکه آن فعالیتها چقدر مؤثر بودند یا نبودند به کنار؛ اما فضا فضای خوبی بود. البته در محیط خارج از مدرسه هم فضای سیاسی در جامعه وجود داشت. اما طی همان دوران دبیرستان، در مسجد هم حضور داشتیم که حضور در مسجد و بسیج هم در دیدگاههایمان و درک سیاست و حتی شئونات زندگی، تأثیر بسزایی داشته است. شاید اگر با مسجد و پایگاه بسیج آشنا نمیشدیم، تفکرمان سمت و سوی دیگری میگرفت. هرچند که خانوادهای مذهبی داشتیم؛ اما نگرشهای سیاسی و مسائلی از این دست میتوانست طور دیگری شکل بگیرد. حتی شاید تأثیرگذاری مسجد بر ما بیشتر از دبیرستان و دانشگاه بوده است. وقتی وارد دانشگاه شدم، چون بسیار مشتاق تحصیلات بیشتر بودم (هرچند که هم کار میکردم تا هزینههایم تأمین شوند و هم درس میخواندم)، در دانشگاه فعالیت اجتماعی چندانی نداشتم؛ اما در مسجد این فعالیتها را داشتم. مثلاً به من که جوانی کم سن و سال بودم، سردبیری نشریه و کارهای مربوط به آن سپرده میشد؛ با اینکه هیچگونه سابقه مقالهنویسی و تحریری نداشتم. در حقیقت دستمان را گرفتهاند؛ مشکلاتمان را حل کردهاند و کمک کردهاند ندتتزدتا امروز بتوانیم بنویسیم و نوشتههای خود را ارائه دهیم.
- کدام مسجد میرفتید؟
مهدیه تبریز که آن زمان معجزلر می گفتند.
- حوالی نصف راه؟
بله.
- از فضای مهدیه تبریز برایمان بگویید که آن سالها چگونه بود.
آن زمان مسجد کرامت یا همان مهدیه تبریز، مسجد کوچکی بود که سابقاً در آن معجزهای رخ داده بود که نامش از آن زمان ماندگار شد. بعدها این مسجد کوچک را تخریب و یک مجموعه بزرگ احداث کردند. آن زمان درست زمانی بود که این مسجد در حال تخریب و بازسازی بود. احساس میکنم در آن مقطع به نوبه خودم در آن محیط کارهای بزرگی انجام دادهایم. هرچند که قبلاً هم کارهای بزرگی انجام شده بود که ما هم در ادامه آن، سهیم بودیم. نمایشگاه کتاب و همایشهایی که برگزار میشد یا سایر کارهایی که انجام میگرفت، فعالیتهای بااهمیتی بودند.
مثلاً همایشی با موضوع شخصیت شهید مطهری برگزار کردیم که نام همایش هم «شمس مطهر» بود. همایشی تخصصی و سه روزه بود. درواقع 3 روز سخنرانی داشتیم که مردم هم استقبال کردند. یا مثلاً من به شخصیت شهید چمران بسیار علاقهمند هستم. یک فرد با آن امکانات در کشور آمریکا که تبدیل به اسطوره و نهایتاً شهید میشود. روزی با بچههای مسجد تصمیم گرفتیم که برای شهید چمران در قطع پالتویی کتابچه ای چاپ کنیم. مطالبی درمورد ابتدا تا انتهای زندگی شهید چمران جمعآوری کردیم و از آن یک مجموعه درست کردیم. اما انتخاب اسم برای این مجموعه مسألهای دشوار بود. در مجموعه نوشتههای خود شهید چمران جستوجو کردیم. در نهایت به عنوانی رسیدیم که حتی حالا هم این عنوان برای من لذتبخش است؛ عنوان «تپش بیپایان»، چون قلب همیشه در حال تپیدن است و این یعنی زندگی مداوم و جاودانه. چنین کارها و فعالیتهایی آنجا انجام میگرفت و علتش هم این بود که به جوانان میدان داده میشد تا این کارها را انجام دهند. با کمترین هزینهها، این فعالیتها انجام میگرفت و تبدیل به کار بزرگی میشد که لذت آن با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. هرچند شب تا صبح کار میکردیم؛ اما برایمان لذتبخش بود.
- یکی از مواردی که امروزه وضعیت فرهنگی کشور دچار آن شده است، این است که مساجد محوریت فعالیتهای فرهنگی خود را خصوصاً در حوزه جوانان از دست دادهاند.
در تمام حوزهها کار اصلی را جوانان انجام میدهند. هیچ ادعایی هم ندارند. آن زمان این اتفاقات در تمام مساجد و حتی چه بسا به میزان بیشتر از فعالیت های تمام نهادهای فرهنگی فعلی رخ میدادند. زمانی، حوزه هنری نشریهای به نام «بچههای مسجد» منتشر می کرد که بسیاری از اهالی فرهنگ و هنر و نویسندگانی که در حال حاضر در حال فعالیت هستند، محصول آن نشریه و فعالیتهای مسجدی هستند.